پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

◕‿◕ پارسا قصه هایی از لبخند خدا◕‿ ◕

عیدتون مبارک

      چهارشنبه  1391/12/30      هر چهار سال یکبار سال کبیسه می شه، امسال هم چنییه سالی بود ما که به خونه مادرجون وپدرجون رفته بودیم در حالی که هر کس هنوز آماده نبود یه دفعه دیدیم عید شد آخه دایی امیر تلویزیون مادر جونو خراب کرده بود وما تلویزیونی برای اعلام سال نو نداشتیم.    بعد از اون هم من یادم رفت تا با گل پسرم عکس بگیریم ولی از همین جا دوباره این عیدو بهش تبریک می گم وامیدوارم 120 ساله بشی عزیز دلم.    البته درسته که عکس یادمون رفت ولی عیدی از یادمون نرفت .       بعد از اون هم شروع کردیم به عید دیدنی مامانی وعمو که نبودند ،...
28 ارديبهشت 1392

عید دیدنی

     1392/1/1      روز اول عید بود بابایی هنوز به باباشون سر نزده بود البته بابای بابا سالهاس که از جمع ما رفتند.       ما رفتیم باغ رضوان ولی گل پسر شما خوابتون برد چند تایی گل خریدیم وتوی گلدون های خودشون گذاشتیم.بعد از خوندن فاتحه هم به راه افتادیم وادامه دید و بازدیدمونو انجام دادیم. یعنی رفتیم خونه عمو مهدی . جای شما هم خالس شام اونجا موندیم پارسا هم تا تونست با محمدحسین ومسیح وملیکا بدو بدو کردند وشیطونی .آخر شب هم دوباره به خونه مادرجون برگشتیم.
24 ارديبهشت 1392
1